انسان از کجا تا به کجا
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
انسان از کجا تا به کجا
نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390
بازدید : 295
نویسنده : پرویز طهماسبی

 تا همه را متقاعد کند که الوهیت در انسان ها منزل دارد.



هنرمند تصویری از صورت آن چوپان کشید. میلیون ها نسخه از آن نقاشی به فروش رفت، حتی در سرزمین های دوردست. مردم فقط با آویختن آن نقاشی به دیوار خانه هایشان احساس نعمت و برکت می کردند.



پس از حدود بیست سال، وقتی که آن هنرمند سالخورده شده بود، فکر دیگری به نظرش رسید.



تجربه اش در زندگی به او نشان داده بود که تمام انسان ها موجوداتی الهی نیستند و اهریمن نیز در آنان وجود دارد.



فکر کشیدن چهره ای که نشانگر وجود اهریمن در انسان باشد به نظرش رسید.



فکر کرد که این دو چهره می توانند یکدیگر را تکمیل کنند و نشان دهنده ی انسان کامل باشند.



در روزگار پیری، باردیگر به دنبال یافتن مردی راهی شد که انسان نبود و یک اهریمن بود.



وارد قمارخانه ها و میکده ها و تیمارستان ها شد. این شخص می باید سرشار از آتش دوزخ باشد، صورتش باید نشانگر کامل اهریمن باشد: زشت و آزاردهنده. او در پی خود تصویر گناه بود.



او قبلاً تصویری از الوهیت را نقش بسته بود و حالا در پی کسی بود که کالبد شیطان باشد.



پس از جست و جویی طولانی، عاقبت با یک محکوم در زندان برخورد کرد. آن مرد مرتکب هفت قتل شده بود و ظرف چند روز آینده قرار بود حلق آویز شود. دوزخ از چشمان آن مرد مشهود بود، او تجسد نفرت بود. صورتش زشت ترین صورتی بود که ممکن بود یافت شود. هنرمند شروع کرد به کشیدن تصویر چهره ی آن مرد.



وقتی نقاشی را تمام کرد، آن را در کنار آن نقاشی قبلی قرار داد تا تفاوت را ببیند. از نظر هنر نقاشی، گفتن اینکه کدام بهتر بود دشوار بود، هردو عالی بودند. او ایستاد و به هردو تابلو نگاه کرد. آنگاه ناله ای شنید.



برگشت و دید که آن زندانی مشغول گریستن است. هنرمند تعجب کرده بود.



پرسید، "دوست من چرا گریه می کنی؟" آیا این تصاویر تو را ناراحت می کنند؟"



زندانی گفت، "در تمام این مدت سعی داشتم چیزی را از تو پنهان کنم، ولی امروز دیگر نتوانستم.



واضح است که نمی دانی آن تصویر اولی نیز خود من هستم. هردو نقاشی از صورت من است.



من همان چوپانی هستم که تو بیست سال پیش در کوهستان دیدی.



من برای سقوط خودم در این بیست ساله گریه می کنم. من از بهشت به دوزخ فرو افتاده ام، از الوهیت به اهریمن."


توضیح اینکه این داستان واقعی است و در واقع اصل قضیه در مورد لئوناردو داوینچی نقاش بزرگ ایتالیایی است که برای تابلوی شام آخر حضرت  تصویر حضرت مسیج (ع)‌را نقش کرد و برای تصویر یهودا (‌حواری خائن )‌وقتی به دنبال پرتره مناسب می گشت متاسفانه به همان شخصی برخورد کرد که زمانی چهره حضرت مسیح (ع)‌را از آن ترسیم کرده بود.




:: موضوعات مرتبط: داستانهای کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: انسان از کجا تا به کجا ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: